بازدید امروز : 90
بازدید دیروز : 99
به نام خدا
چند نکته در مورد عملکرد آقای دیداری و...
1- وبلاگ عملکرد دیداری 1و2 ربطی به شخص اینجانب ندارد.
2- دغدغه های فراوان منطقه ای ،کشوری وبین المللی داریم که به نظر می رسد بهتر است تا حد وظیفه وحیطه ی توانایی به آنها با نگاه اولویت دار بودن بپردازیم.
3- بر خلاف نظر برخی عوام یا خواص مغرض ،که تصور می کنند عده ای طلبه در قم کارشان این شده که برای مردم اردکان تصمیم می گیرند،خیر هیچگاه اساتیدمحترم ،فضلا وطلاب ،خود را قیّم مردم ندانسته ونمی دانند بلکه وظیفه ی خود را تبیین ودفاع از دین وخدمت صادقانه وبی منت به مردم می دانند چنان که عملکرد عالمان وارسته ومبلغین دین در طول تاریخ ، این چنین بوده است .
4- در مورد عملکرد آقای دیداری ومبانی فکری ایشان ایرادات ومطالبی داشته ودارم که بخشی را در نامه ی 21/1/89 بیان کرده ام وبقیه را در صورت لزوم وصلاحدید به صورت شفاف ومستدل ومنطقی - چنانچه مقتضای موقعیتم یعنی تحصیل و تدریس فلسفه وکلام در سطح عالی حوزه چنین است - بیان خواهم کرد .
5- ذائقه ی ملت ایران از عملکرد محترمانه ،مدبرانه وزیبای آقای ناطق نوری کاندیدای ریاست جمهوری ،پس از انتخابات سال 1376 - مبنی بر تبریک وسپاس سریع ومنصفانه به منتخب ریاست جمهوری اقای خاتمی - هنوز شیرین است ،توقع این بود که پس از آمدن آقای حسینی امام جمعه ی محترم اردکان ،آقای دیداری با نگاهی منطقی وواقع بینانه ومنصفانه، به امام جمعه ی جدید تبریک گفته و پس از یک دوره انجام خدمت و وظیفه ی شرعی ،همچون بقیه ی اساتید وطلاب حوزه وانسانهای آزاده به وظیفه ی ذاتی خویش عمل می کردند نه آنکه با موضع گیری دیگری (که جای نقد وارزیابی مفصل دارد)بدعتی تازه در دودستگی وتشتت ایجاد کرده، علت اختلاف شوند و اذهان مردم به ویژه متدینین را آشفته کنند ونظرات وپیشنهادات شورای محترم سیاستگذاری ودلسوزان نظام اسلامی را ارج ننهند.
6- اینجانب اگر در صددافشاگری ومقابله با افکار وعملکرد ایشان وبه زعم برخی در پی رسیدن به قدرت وموقعیتی برتر وفرصت طلبی بودم رنج هجرت به قم وزندگی معمولی طلبگی و... را از باب <ارض الله الواسعة>انتخاب نمی کردم ، به اقدامات دیگری که در عرف عادی سیاسی اجتماعی به ویژه عرف سیاسی غرب گرا مرسوم است ،می پرداختم .
7-البته به جز معصومین علیهم السلام ومخلصین الهی که تالی تلو معصوم اند بقیه شایددارای اشتباهات شخصی باشند که وظیفه ی مؤمنین ومسلمین است که آن را پوشانده وبرای آمرزش آنها برای همدیگر دعا کنند وما هیچگاه در صدد افشای چنین خطا هایی نبوده وطبق آموزه های دینی موظف به پوشاندن آن هستیم چرا که حفظ ابرو ،از حفظ حرمت کعبه مهمتر است.
8- بیشترین دغدغه ی طلبه وخادم وسرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف- اگر آن حضرت مارا با این مقام والا قبول کند -، نیت خالص الهی وانجام وظیفه ی دینی ،بدون چشمداشت از کسی وقبول رنج انجام وظیفه ی شرعی وعقلی است وامیدواریم خداوند بعد از امام راحل (ره) وشهداءعزیز به ما توفیق انجام آنها را تحت زعامت ولی امر مسلمین حفظه الله عنایت وما را در مسیر تحقق اهداف امام حسین علیه السلام وحفظ اصول نظام اسلامی ثابت قدم بدارد ./.
من الله التوفیق وعلیه التکلان - حمید طالب پور
به نام خدا
* امام حسین (ع) روز ترویه یعنی هشتم ذی الحجه سال 60 هجری از مکه حرکت کرد وبه سوی کوفه رهسپار شد ،در بین راه فرزدق شاعر که به سوی مکه می رفت به نزد امام (ع)آمده ،سلام کرد وپرسید: پدر ومادرم به فدایت ای فرزند رسول خدا چه چیز شمارا به شتاب واداشت که از انجام حج دست باز داری ؟امام (ع) فرمود: اگر شتاب نمی کردم گرفتار می شدم (گرفتار مأموران یزید).
امام از فرزدق که از عراق می آمد واز اوضاع آنجا با خبر بود سؤال کرد وفرزدق گفت:من خوب مردم عراق (کوفه و...)را می شناسم ،دلهای آنها با شماست ولی شمشیرهایشان با دشمنانتان می باشد وقضا وقدر الهی از آسمان فرود آید وخدا آنچه خواهد انجام دهد آنگاه امام حسین (ع) فرمود :راست گفتی ،کار به دست خداست پس اگر خواست خدا مطابق خواست ما بود خدارا سپاس می گوییم واگر بر دلخواه ما نشد پس آنکه با نیت حق است بر خواسته اش ثابت قدم است وپرهیزگاری پیشه کند.
* امام (ع)به حرکت خود ادامه داده به هر منزلی از مسیر می رسید با مردم سخن می گفت واز دعوت کوفیان و مبارزه اش با حکومت جور انها را با خبر می کرد واین در حالی بود که هنوز خبر شهادت مسلم وجریانات کوفه به امام حسین (ع) نرسیده بود لذا در منزلگاه حاجز ،نامه ای برای مردم کوفه نوشت ووصول نامه ی مسلم به خویش را اعلام کرده واز نیک اندیشی وفراهم امدن کوفیان برای یاری وگرفتن حق از دست رفته ی اهل بیت نوشت واز رسیدن زود هنگامش خبر داد وآن را توسط قیس بن مسهر صیداوی( یا عبدالله بن یقطر)به کوفه فرستاد .
* امام (ع) منزلها ی مسیر کوفه را می پیمودواز احوال آنجا می پرسید وکسی خبری نداشت تا کاروان در شامگاهی در منزلگاه ثعلبه فرود آمد . دونفر از بنی اسد که در بین راه اطلاعاتی از کوفه به دست آورده بودند نزد امام (ع) که خاندان واصحاب در اطرافشان حلقه زده بودند رفته ، خبر کشته شدن مسلم وهانی واوضاع نابسامان وآشفته ی کوفه را به ایشان رساندند ،امام (ع) فرمودند:<انّا لله وانّا الیه راجعون رحمت خدا بر ایشان باد> وجندین بار تکرار کردند.
* امام حسین (ع) به حرکت خویش ادامه دادندتا در منزلگاه زباله ،خبر عبدالله بن یقطر یا قیس بن مسهر که نامه ی حضرت را به کوفه برده ،توسط عبیدالله دستگیر وشهید شده بودند ،به ایشان رسید.امام حسین (ع) در آن حال رو به مردم ،خاندان واصحابش کرد وگفت :خبر دهشت انگیز کشته شدن مسلم وهانی وعبدالله (یا قیس)به ما رسیده ،همانا شیعیان ما دست از یاری ما کشیده اند پس هرکه می خواهد باز گردد باکی بر او نیست باز گردد وذمّه وعهدی از ما بر او نیست .مردم ،آنهایی که برای رسیدن به نوایی آمده بودند از هر طرف پراکنده شدند تا همان همراهان حضرت که از مدینه با او بودند واندکی که به ایشان پیوسته بودند ،به جای ماندند .
* امام حسین و خاندان واندک یارانش رفتند تا حر بن یزید به دستور عبیدالله بن زیاد ،راه را برامام (ع) بست واز امام درخواست کرد نزد عبیدالله بیاید ،ولی امام (ع) نپذیرفت وخواست با خاندان واصحابش به مدینه باز گردد که حرّ گفت دستوری برای جنگ با شما ندارم اما دستور دارم از شما جدا نشوم تاشما را به کوفه ببرم حال راهی که نه به مدینه ونه به کوفه است برو تا از عبیدالله کسب تکلیف کنم شاید خدا کاری پیش آرد که سلامت دین من در آن باشد ، پس حضرت (ع) به راه میانه ای حرکت کرد تا به بیابان نینوا همان کربلا رسید ، وآن روز پنجشنبه دوم (2) محرم سال 61 هجری قمری بود ./.
ادامه دارد (برداشت آزاد از کتب تاریخی _ روایی به ویژه الارشاد شیخ مفید علیه الرحمة)
به نام خدا
در یادداشتهای قبلی (سومین شماره ار تقویم قیام )قرار شد از چهره ی واقعی برخی از زمینه سازان حادثه ی کربلا بنویسم .
یکی از آنها زیادبن ابیه پدر عبیدالله بن زیاداست وی در آغاز، یکی از خطر ساز ترین وناسازگارترین دشمنان معاویه بود . مادرش _سمیه - از جمله زنانی بود که معروف است بالای خانه اش در جاهلیت پرچم سرخی که خاصّ زنان بدکار بود برافراشته بود .هنگامی که «زیاد»متولد شد به درستی مشخص نبود پدر واقعی او کیست ،به همین جهت وی را «زیاد ابن ابیه»(زیاد فرزند پدرش!)می نامیدند.
ولی تیز هوشی وسخنوری وبی باکی زیاد ،وی را زبانزد خاص وعام کرده بود ورفته رفته به فرد سرشناسی تبدیل شده تا جایی که بعد ها در دوران حکومت امام امیرمؤمنان علیه السلام از طرف آن حضرت به حکومت سرزمین پهناور فارس منصوب شد ( شاید به این منظور که جذب دستگاه معاویه نشده ویا از خود لیاقتهایی نشان داده بود).
ولی بارها از طرف معاویه مورد تهدید یا تطمیع قرار گرفت ،اما زیاد در مقابل وی مقاومت کرد تا جایی که پس از صلح امام حسن علیه السلام تنها ،قسمت فارس بود که همچنان زیر نفوذ حکومت اموی نرفت.
معاویه با طرح نقشه ای عجیب ،«مغیرةبن شعبه»- دوست دیرین زیاد - را نزد وی فرستاد تا از طریق پیشنهاد "برادر خلیفه شدن!"وی را به گردن نهادن در برابر حکومت اموی وادار نماید.
نقشه ی معاویه کارگر افتاد.
زیاد با خود اندیشید در این صورت (برادر معاویه شدن)به یکی از قدرتمندترین مردان عرب تبدیل شده واز این پس ، پدرش نه فردی گمنام ونامعلوم ،که ابوسفیان رئیس قبیله ی قریش خواهد بود ودیگر از رنج حقارت رهایی خواهد یافت ، این بود که مغلوب این توطئه شد وبه سوی دمشق، مقرّ حکومت معاویه رهسپار شد.
بدین ترتیب وی یکی از کارگزاران حکومت اموی گردیدوسالیان دراز ،تمام قدرت خود را صرف تحکیم پایه های سلطنت ننگین معاویه نمود.
ابن اثیر -مورخ مشهور -می نویسد:«قضیّه ی ملحق شدن زیاد به ابوسفیان ،اولین حکمی بود که به صورت علنی بر خلاف شریعت مقدس اسلام اعلام گردید .رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده بود: "الولد للفراش وللعاهر الحجر" ،فرزند به همسر ملحق می شود وسهم زناکار ،سنگ سار است .»(کامل ابن اثیر ج 3 ص 444 ،حوادث سال 44).
<شیخ محمد عبده> از <احمد عباس صالح> نقل می کند که وی پس از اظهار شگفتی از ماجرای الحاق زیاد به ابوسفیان می گوید:<شگفت آورتر آن که، شهادت به رابطه ی نامشروع «ابوسفیان»با«سمیه»که زنی شوهردار بود،در یک مجلس علنی ورسمی صورت گرفت وزیاد هم ازآن احساس شرمندگی نکرد،چرا که وی - میان امتیاز برادری با خلیفه ! ورسوایی وننگ زنازادگی - برادری راپذیرفت تا از منافع آن بهره مند شود!!>(شرح نهج البلاغه عبده، ذیل نامه ی 44).( در دنیای اسلام از این اتفاق به عنوان «ننگ بزرگ بر دامن بنی امیه» یاد کرده اند - مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 75 به بعد،تاریخ یعقوبی ج 2 ص 218 ،تاریخ طبری ج 4 ص 163 به بعد ، الغدیر ج 10 ص 216 -227 و...).
پس از این حادثه برگ دیگری از زندگی زیاد ورق خورد و برای تحکیم حکومت معاویه به خونخوارترین چهره ی تاریخ مبدّل شد.فردی که شنیدن نامش ،وحشت ومصیبت را برای مردم به ارمغان می آورد.
ابن ابی الحدید - دانشمند مشهور معتزلی - در شرح نهج البلاغه می نویسد : «معاویه ،حکومت کوفه وبصره را به <زیاد بن ابیه>سپرد واو شیعیان علی علیه السلام را از زیر هر سنگ وکلوخ بیرون می کشید وبه قتل می رسانید »(شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید ،ج 11 ص 44 و الغدیر ج 11 ص 38 ).
به جرأت می توان ادعا کرد ، یکی از عواملی که موجب شد تا کوفیان با ورود "عبیدالله بن زیاد" به کوفه ، با سرعتی شگفت آور از حمایت «مسلم بن عقیل»دست بکشند، همین ترس ووحشتی بود که پدر سنگ دل وبی رحمش -زیاد- در دل کوفیان ایجاد کرده بود (هرچند این عامل، ننگ بی وفایی وذلّت کوفیان را هرگز پاک نمی کند)، البته از چنان پدری چنین پسری ظالم، خونریز وقسیّ القلب دور از انتظار نیست .
واین گونه افراد وتفکرات فرصت طلب و منفعت گرا (پراگماتیست) در طول تاریخ بوده وهستند ، تنها قالب وصورتش فرق کرده وگرنه چهره ی واقعی ، اگر کشف و پرده برداری شود یکی است ./.
(برای مطالعه ی بیشتر به کتب تاریخی وبه ویژه کتاب وزین <عاشورا ،زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی حفظه الله >مراجعه نمایید)
به نام خدا
در پنج صفحه ای که در باره ی قیام امام حسین(ع)نوشتم یعنی از مرگ معاویه تا شهادت مسلم ین عقیل ،نکات بسیار عمیق وجالبی دستگیرم شد که قبل از ورود به بحث - که نسبتا مفصل وبا منابع متعدد مورد مطالعه قرار دادم - به عمق مباحث با این شفافیت نرسیده بودم .
هر جامعه ای باید به معیارها ونکاتی توجه کند تا راه حق گم نشود،نکته وبرداشت اول :
جامعه در مسیر تحول ،رسیدن به کمال واصلاح واقعی ودر یک جمله الهی شدن ،گاهی باید سریع تصمیم بگیرد وانقلابی به پیش رود وگاهی با تأمل وموشکافی (مثلا در فتنه ها)،اما معیار وشاخص در این دو تصمیم گیری به تحلیل همه جانبه وشناخت زمان بازمی گردد همان که امام صادق (ع)فرمودند:" العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس"کسی که عاقل وعالم باشد،یعنی برای خودش تحلیلی صحیح از جامعه ومنطقه داشته باشدیعنی کسی که زمان شناس باشددر تصمیم گیری دچار تردید ، دنیازدگی وواپس گرایی نمی شود ،هم فعال است ،هم درست وبامعیار صحیح تصمیم می گیرد وعمل می کند.
اما این موضوع یعنی عدم تحلیل صحیح ونشناختن زمان در عصر امام حسین (ع)به ویژه در عراق مخصوصا کوفه ،باعث عقب نشینی مردم از اصول واهداف وروشهاوشکست ظاهری قیام وشهادت حضرت مسلم وشیعیان واقعی شد وبا تهدید وتطمیع حاکم جباری چون عبید الله بن زیاد،شیعیانی که با انبوه نامه ،امام حسین (ع)را به سوی کوفه دعوت کردند ،باعث توقف حرکت امام در کربلا وشهادتشان شدند،اما
حرکت امام درحقیقت ،چون حرکتی الهی وبر معیارهای فطری وملکوتی استوار بود متوقف نشد بلکه حرکتش شتابان در طول تاریخ بشریت به پیش رفته ،منشأ تحولات اصیل شده ومی شود.
هرجا جنبش ونهضت وانقلابی آزادی بخش ،خدامحور وبر اساس فطرت ومعنویت بر پاست ،ریشه در نهضت وانقلاب حسینی دارد .
(چه خوب است همه ی مابه ویژه جوانان وفرهیختگان گفتار ورفتار امام حسین (ع) وجریان تاریخ ساز قیام ایشان را به دقت مطالعه ودر صدد شناخت آن برآمده واز عبرتهای آن معتبر شویم تا مبادا همچون اهل کوفه گرفتار تردید در اصول و روشها شده به جای اعتبار ،خود عبرت دیگران شویم.انشاءالله )
*جناب مسلم بن عقیل در کوچه های کوفه سرگردان وتنها راه خود را پیش گرفت تا گذرش به خانه ی پیر زنی به نام طوعه افتاد وآن زن بر در خانه اش چشم به راه فرزندش بلال ایستاده بود مسلم پس از سلام ،جرعه ای آب خواست ،طوعه آب آورده ومسلم سیراب شد وچون مسلم همانجا نشست، زن چند مرتبه از نرفتن او سؤال کرد که مسلم برخاست وگفت :ای زن!من در این شهر خانه وفامیلی ندارم،من مسلم بن عقیل ام که این مردم مرا تکذیب کرده، فریبم دادندواز خانه ی خود آواره ام کردند!و،زن چون این را شنید مسلم را به خانه دعوت کرده ،احترام نمود وشام برایش آورد ،ولی مسلم شام نخورد .
چون پسرش آمد وتردد زیاد مادر به اتاق را دید مشکوک شده با اصرار وخوردن سوگند بر عدم بازگو کردن، ماجرا را فهمید
*از سوی دیگر عبیدالله دستور داد :همه ی مردم باید در مسجد کوفه نماز عشاءرا بخوانند وگرنه خونشان مباح است ،او بعد از نماز در جمع انبوه مردم در مسجد گفت: همانا پسر عقیل سفیه ونادان چنان کرد که دیدیداز خلافکاری ودودستگی کسی که مسلم در خانه اش پیدا شود جان ومالش مباح است،و دستور داد از دروازه های شهر مراقبت شدید شود
*بلال ،پسر آن پیر زن چون صبح شد خبر را به محمد بن اشعث که همنشین عبیدالله بود رساند وعبیدالله به او و عده ای از طوایف دیگر دستور گرفتن مسلم را داد
*جناب مسلم ، مبارزه ای جانانه کرد اما با خستگی فراوان وعدم توانایی بر جنگ و زخمی شدن لبهایش وسوگندمحمد بن اشعث بر امان دادن به مسلم ، ایشان بر استری سوار شد،اماشمشیر از دستش گرفتند ،گویا مسلم این جریان را که دید از خود نا امید شد واشکش سرازیر گشت وگفت این نخستین فریب شما بود .گفتند چرا گریه می کنی ، کسی که جویای ریاست وامارت بوده نباید وقتی به مراد خود نرسید گریه کند ،
جناب مسلم گفت:به خدا من برای خودم گریه نکردم واز کشته شدن خود باک ندارم ،گریه می کنم برای خاندان وفامیل خود که به سوی من رو آورند ،گریه می کنم برای حسین وخاندان حسین علیه السلام.
پس روبه محمد بن اشعث کرده گفت : من خود نمی توانم خبر گرفتاری خویش وبی وفایی مردم کوفه را به حسین علیه السلام برسانم وبه او خبر دهم که با خاندانش باز گردد، آیا میتوانی کار خیری انجام دهی وفردی را بفرستی تااز زبان من به حسین علیه السلام پیغامم را برساند زیرا یا به سوی شما در حرکت است یا به زودی حرکت خواهد کرد ،محمد بن اشعث گفت : به خدا ! این کار را خواهم کرد
*جناب مسلم را به در بار ابن زیاد بردند ،او طلب آب کرد اما هر بار که خواست آب بیاشامد قطرهای خون از لبهایش به درون آب می ریخت برای بار سوم دندانهای پیشین ان جناب به همراه خون لبها، در قدح افتاد پس فرمود:سپاس خدا را ،اگرروزی من بودخورده بودم (چنین است که من تشنه باشم)
*ایشان رانزد ابن زیاد بردند عبیدالله به محمد بن اشعث گفت : تورا چه به امان دادن! ، جز این نیست که ما تورا فرستادیم تا اورا برای ما بیاوری ، وابن اشعث خاموش شد
سخنانی بین هردو رد وبدل شد (بخشی از سخنان چنین است)،عبیدالله گفت:به نزد مردم این شهر آمدی درحالی که اینان گرد هم بودند تو آنان را پراکنده کردی وبه جان یکدیگر انداختی ؟ مسلم گفت:هرگز من برای این کار به اینجا نیامدم لکن مردم این شهر چون دیدند پدر تو نیکان ایشان راکشت وخونشان بریخت وهمانند رفتار پادشاهان روم وایران با ایشان رفتار کرد، (از ماخواستند) به نزدایشان امدیم که دستور دادگستری دهیم وبه کتاب خدا مردم را دعوت کنیم .
عبیدالله که از سخنان محکم وحقیقی مسلم به خشم آمده بود وترسید بر حاضرین وشنوندگان اثر بخشد،شروع به دشنام گویی و افترا کرد ومسلم را به شراب خواری متهم کرد و چون هر بار با جواب های مستدل وکوبنده ی مسلم روبرو شد اورا تهدید به کشتنی سخت نمود که در اسلام چنان کشته نباشند، مسلم گفت : آری همانا تو سزاوار تری که در اسلام چیزی را پدید آوری که پیش از آن نبوده وتو به بد کشتن وکینه توزی وبد دلی پس از پیروزی، معروفی واز کسی فروگذار نخواهی کرد .
عبیدالله که نتوانست با استدلال جواب دهد دست به بددهانی وناسزاگویی به او وحسین(ع) وعلی(ع) وعقیل علیهم السلام زد ومسلم خاموش شدو دیگر پاسخش نداد.
سپس ابن زیاد گفت اورا بالای قصر ببرید وگردنش رابزنید وبدن بی سرش را به زیر اندازید ،
*حضرت مسلم را به بام دارالاماره بردند وآن جناب تکبیر می گفت واستغفار می کرد و بر رسول الله (ص) درود می فرستاد ومی فرمود:«بار خدایا تو داوری کن میان ماو میان این مردمی که مارا فریب داده ودروغ گفتند ودست از یاری ما برداشتند »
حضرت مسلم بن عقیل را با کیفیت جان خراشی شهید کرده سر را به پایین انداخته وبه دنبال آن بدنش را نیز به زیر انداختند.
به این ترتیب سفیر امام حسین(ع) ونخستین شهید از خیل شهیدان کربلا به خدا پیوست (روزعرفه، 9 ذی الحجه سال 60 هجری قمری)
*از سوی دیگر در همان روز محمد بن اشعث در باره ی هانی بن عروة که در بند عبیدالله بود ،پیش ابن زیاد شفاعت کرد وابن زیاد وعده داد که وساطت او را بپذیرد ولی پشیمان شد ودستور داد در همان حال هانی راحاضر کنند و گفت : اورا به بازار ببرید و گردنش را بزنید .ایشان را به بازار کوفه بردند ودر حالی که می گفت : بازگشت به سوی خداست ،بار خدایا به سوی رحمت وخوشنودی تو می آیم، با شمشیر رشید یکی از غلامان عبیدالله به شهادت رسید رحمة الله ورضوانه علیه.
وعبیدالله بن زیاد بن ابیه سر هر دو شهید را با نامه ای نزد یزید بن معاویه فرستاد.
*واین واقعه در حالی بود که امام حسین علیه السلام در روز 8 ذی الحجه یعنی روز ترویه پس از تبدیل حج خویش به عمره ی مفرده برای حفظ حرمت خانه ی خدا ودستگیر نشدن وحفظ جان خویش وخاندانش ، با خانواده و تعدادی از یاران از مکه به سوی عراق (کوفه)حرکت کرده بودند.
(سلام الله العلی العظیم وسلام ملائکته المقربین وانبیائه المرسلین وائمته المنتجبین وعباده الصالحین وجمیع الشهدآء والصدیقین والزاکیات الطیبات فیما تغتدی وتروح، علیک یا مسلم بن عقیل بن ابیطالب ورحمةالله وبرکاته)
ادامه دارد (برداشت آزاد از کتب تاریخی - روایی بویزه الارشاد شیخ مفید اعلی الله مقامه)
فاعتبروا(فاعتبرنا)
*چون جناب مسلم بن عقیل از آمدن عبیدالله به کوفه وسختگیریهایش با خبر شداز خانه ی مختار بیرون رفته به منزل هانی بن عروه در آمد وشیعیان مخفیانه با او ملاقات می کردند ،اما عبیدالله به وسیله ی غلامش معقل با ترفندی فریبکارانه از محل مسلم با خبر شد وهانی را به دار الاماره خواندوبه او گفت:اتتک بخائن رجلاه(این مثلی بود در عرب کنایه از اینکه با پای خود به سوی مرگ آمدی ) واز هانی خواست که مسلم را تحویل دهد اما هانی گفت: نه به خدا!من هرگز چنین کاری نخواهم کرد،مهمان خود را بیاورم اورا بکشی؟ اگر من جز یک نفر نباشم باز اورا به شما نسپارم تا در راه او بمیرم.
در این بین عبیدالله با قضیبی(شمشیر باریک ونازک)که در دست داشت بینی هانی را شکست وخون بر محاسنش جاری ساخت و اورا در اتاقی حبس کرد.
هانی گفت :ای خدا! ای مسلمانان!آیا قبیله ام هلاک شدند؟!کجایند دینداران ! کجایند اهل بصیرت! این سخنان را می گفت وخون به رویش می ریخت.
کوفه کم کم مرکز حوادث واتفاقاتی می شد
خبرها را به مسلم رساندند مسلم دستور داد پیروانش را جمع کنند ومنادی فریاد میزد:«یا منصورُ أَمِت»(یعنی :ای یاری شده بمیران ،که از اشعار جنگی بوده) ومردم کوفه همدیگر را خبر کرده به چهار هزار نفر رسیدند وجناب مسلم برای قبایل مختلف(ازجمله کنده،مذحج،اسد،همدان وتمیم)پرچم جنگ بست چیزی نگذشت که مسجد وبازار کوفه پر از جمعیت شد، تا شامگاه فرارسید.
پس کار بر عبیدالله تنگ شد اما او عده ای از سران قبایل را جمع کرد از جمله ابن کثیر بن شهاب ومحمد بن اشعث وشبث بن ربعی تمیمی وشمر بن ذی الجوشن عامری ،ودستور داد تا بین مردم وقبایلشان بروند ومردم را از یاری مسلم باز داشته آنهارا از جنگ بترسانند واز شکنجه ی دولت برحذر دارند وپرچم امان برای پناهندگان ترتیب دهند
تا اینکه گروه زیادی از مردم وافراد قبایلشان به نزدشان گرد آمده وبه سوی ابن زیاد رفتند، اماهنوز عده ی زیادی اطراف مسلم بودند .
عبیدالله باز سران قبایل راجمع کرده به سوی مردم فرستادتابه آنان بگویند : هرکه از ابن زیاد پیروی کندبه احسان وبخشش زیاد می رسد وآنان که نا فرمانی کنند از محرومیت وعقوبت برخوردار ند، به ویزه کثیر بن شهاب به مردم می گفت :پی خانه وزندگی خود بروید ودر شرّوفساد شتاب نکنید وخود را در معرض کشتن قرار ندهید زیرا این لشگرهای یزیداست که در می رسد وبدانید بهره های شما از بیت المال یکسره قطع خواهد شد.
وسران دیگر نیز مانند این سخنان تهدید آمیز بر زبان راندند، در این هنگام مردم دسته دسته پراکنده شده به خانه ها می رفتند وزن بود که می آمد ودست پسر وبرادرش را می گرفت ومی گفت: بیا برویم ،این مردم که هستند هم اینان مسلم را بس است ومرد بود که دست پسر وبرادرش را می کشید ومی گفت:بیا برویم تورا با جنگ وآشوب چه کار !به دنبال کار خود برو!
و مردم پراکنده می شدند تا شب شد .
جناب مسلم نماز مغرب را که خواند جز سی نفر در مسجد کسی با او نماند .
چون دید که جز این گروه اندک با او بیش نمانده اند ، از مسجد به سوی درهای قبیله ی کِنده(برای بیرون رفتن)به راه افتاد ،هنوز به درها نرسیده بود که ده تن شدند ،وچون از در مسجد بیرون آمد یک نفر هم به جای نماند که اورا راهنمایی کند ،به این سو وآن سو نگاه کرد ،دید یک نفر هم نیست که راه را به او نشان دهدویا از او در برابر دشمن دفاع کند، حیران وسرگردان راه خود در پیش گرفت و در کوچه های سرد وبی وفای کوفه گردش می کرد ونمی دانست به کجا برود.
ادامه دارد (برداشت آزاد از منابع تاریخی - روایی به ویژه الارشاد شیخ مفید رحمةالله علیه)
اما استهای بسیج وبسیجی :
بسیج، معراج اندیشه ی پاک اسلامی
بسیج، میقات پابرهنگان
بسیج، مکتب شاهدان وشهیدان گمنام
بسیج، لشگر مخلص خدا
بسیج، مظهروحدت مقدس بین ملت
بسیج ، مصداق کامل ایثار وخلوص وفداکاری
بسیج، عامل نجات کشور
بسیج، از پدیده های شگفت آور انقلاب
بسیج، سپردفاعی در برابراستکبار
بسیج، بیمناک کننده دشمنان وامیدبخش دوستان
بسیج، مجموعه ای از پاک ترین،فداکارترین وآماده به کارترین انسانها
بسیج، شجره ی طیبه ودرخت تناور وپرثمر
بسیج، مأمن تربیت جوانان ونوجوانان
بسیج، مظهر عشق وایثار
بسیج، از برکات والطاف خداوند
بسیج، نمونه ی کامل عشق به ذات مقدس حق واسلام
بسیج، حرکتی منطقی،عمیق ومنطبق بر نیازهای دنیای اسلام
بسیج، مصداق مؤمنین در آیه ی "هوالذی ایّدک بنصره وبالمؤمنین"
{ای پیامبر،خداوندمتعال تورا هم،به وسیله ی نصرت خویش وهم از طریق
خیل عظیم مؤمنین کمک کرد}
بسیج، عظیم ترین وماندگارترین یادگار
بسیج، محور دفاع از انقلاب
بسیج، پیرو قرآن واهل بیت علیهم السلام
بسیج، از نعمتهای بزرگ الهی
بسیج، نگهبان نظام اسلامی از شر جهانخواران متجاوز
بسیج، پرچم دار مقابله با ظلم وبی عدالتی
بسیج، هسته های مقاومت در تمامی جهان
بسیج، بهترین الگو برای مشارکت در عرصه های سرنوشت ساز
بسیج، خستگی ناپذیر وثابت قدم
بسیج، حاضر در عرصه های حضور
بسیج، خار چشم دشمنان
بسیج، اتصال به کانون مشروعیت نظام اسلامی
و
بسیج یعنی، امنیت
یعنی، حفظ افتخارات
یعنی، حفظ استقلال ملی وغرور ملی
یعنی، حفظ اسلام ونظام جمهوری اسلامی
یعنی، نیروی کارآمدبرای همه ی میدانها
یعنی، مجموعه ای از پاک ترین ،فداکارترین وآماده به کار ترین انسانها
یعنی، بیمناک کننده دشمنان وامیدبخش دوستان
یعنی، یکی از پدیده های شگفت آور انقلاب
یعنی، مظهر وحدت مقدس بین افراد ملت
یعنی، مظهر مجاهدت وآمادگی کامل
یعنی، تمام ناشدنی
و
بسیجی کسی که: عاشق خداست
اهل بصیرت ،بینش ومعرفت است
برای سرنوشت خود،ملت وآینده ی ایران اسلامی ،برای استقلال
وهویت ملت خود وآینده ی دنیای اسلام ارزش قایل است
مدافع اسلام ناب است
هدایتگر بشریت به سمت کمال است
در قله ی کمال است
با اعتماد به نفس وخود باور است
بهترین،خالصترین،شرافتمندترین وپر افتخارترین انسانهاست
دارای مغز متفکر ودل باایمان است
آماده برای همه ی میدانهای وظیفه است
شجاع وغیرتمند است
زنده نگه دارنده ی ارزشهاست
نمونه ی اخلاق ،تواضع،مهربانی ورعایت قانون ومقررات است
دین محور وعقل گراست
بر عهد خویش ثابت قدم وجان فداست
واما نیستهای بسیجی:
بسیجی،اسیر خواسته های حقیر نیست
ترسو وناتوان نیست
در بند هوا وهوس نیست
ریاکار و دورو نیست
محافظه کار وهمراه باد نیست
(امام علی (ع):«...وهمج رعاع اتباع کل ناعق،یمیلون مع کل ریح»
{دسته ای از مردم چون خاشاک یا پشه های دستخوش باد وطوفان
وهمیشه سرگردان اند که با وزش هر بادی (به هرسویی)حرکت می کنند}
سیاست زده وجناحی نیست
در سنگرهای علمی و پژوهشی ، علم زده ودگم اندیش نیست
طلبکار شهدا ونظام اسلامی نیست
خیانت پیشه وقانون گریز نیست
به نام اسلام ورهبری وبا ظاهر ی مردم گرا ریشه ی اسلام حقیقی و
ولایت را نمی زند
به اسم تکثر گرایی وپلورالیزم هر صدای کریه ضد دین را بر حق نمی داند
به نام آزادی هر رابطه ای را ولو با مستکبرین وغده های سرطانی جهان
نمی پذیرد
با لعاب دموکراسی، ذلت یاری مکاتب غربی به ویژه لیبرال دموکراسی
تو خالی و ضد بشر را تحمل نمی کند
به نام اصلاحات ورفورمیسم براسلام و ستون خیمه ی نظام اسلامی
(ولایت فقیه)نمی تازد
با فرض ساده انگاری دیگران، ملعبه ی دشمنان نمی شود
آمریکای جنایتکار وظالم واذنابش را برای مذاکره وارتباط داشتن
لایق نمی داند
دین ستیز ودین گریز نیست
اهل مسامحه در اصول نظام اسلامی نیست
معارف دینی را یکسره متغیر وزمان مند نمی داند
در تقابل دین وآزادی دین را محدود نمی کند
در تعارض تکالیف دینی وحقوق بشر سازمان به اصطلاح ملل حقوق بشررا
مقدم نمی کند
وحی وقرآن را امری تجربی ویافتنی پس متغیر نمی شناسد
از قرآن ومفسرین حقیقی آن(معصومین علیهم السلام)جدا نیست
از اسلام عزیز واصول اساسی آن دست بردار نیست
و...
لذا امام خمینی(ره) - بنیان گذار این تفکر ناب در 5 آذر سال 1358 - می گوید:
من همواره به خلوص وصفای بسیجیان غبطه می خورم واز خدا می خواهم تا با
بسیجیانم محشور گرداند چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام.
ومقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ،بزرگ بسیجی جانباز می گوید:
بزرگ ترین الگوی بسیجیان مسلمان در همه ی عالم " علی بن ابی طالب"
علیه السلام است.
امید آنکه به فضل خدا به سوی بسیجی شدن وبسیجی ماندن حرکت کرده
وبر عهد بسیجی بودن ثابت قدم بمانیم ./.انشاءالله
*حضرت مسلم بن عقیل وارد کوفه شد ونامه ی امام حسین(ع) را برای مردم کوفه خواند ،گروه گروه با مسلم بیعت کردند تا تعدادشان به هیجده هزار نفر رسید.
*جناب مسلم طی نامه ای بیعت مردم کوفه وعلاقه مندی آنان را به امام حسین(ع) بیان کرده و از ایشان برای حرکت به سمت آنجا دعوت کرد.
*از سوی دیگر تعدادی از کوفیان از جمله عمارةبن عقبه وعمر بن سعد بن ابی وقاص طی نامه هایی سستی وناتوانی حاکم کوفه - نعمان بن بشیر - را در مقابله با جریان بیعت کوفیان به یزید خبر دادند ویزید ،عبیدالله بن زیاد ابن ابیه را که حاکم بصره بود با حفظ سمت برای فرمانداری کوفه روانه کرد وبه او نوشت :پسر عقیل در کوفه لشگر تهیه می کند تا در میان مسلمانان اختلاف اندازد ،اورا بجوی ودر بند کن یا اورا بکش یا از شهر بیرون کن .
*عبیدالله برادرش عثمان را در بصره به جای خویش نهاد وبه سوی کوفه رهسپار شد وعمامه ی سیاهی بر سرنهاد ،اوصورتش را با پارچه ای پوشانده بود به طوری که مردم تصور کردند امام حسین (ع) است لذا گروه گروه به اوسلام کرده می گفتند : ای پسر رسول خدا خوش آمدی ! خیر مقدم! وعبیدالله در حالی که از این جریان ناراحت وبد حال بود وارد قصر (دارالامارة)کوفه شد.(در باره ی عبیدالله وبه خصوص پدر ش زیاد ابن ابیه وجنایاتش در بصره وکوفه خواهم نوشت)
*چون بامداد شد عبیدالله مردم را بعد از نمازمورد خطاب قراردادوبرخی را تطمیع کرده عده ای را تهدید،او با شناسایی دوستان ودشمنان وبیطرفان حکومت به بزرگان ورؤسای قوم گفت: هر رئیسی در میان مردم محله ی خود،ازدشمنان یزید کسی را بشناسد وبه ما معرفی نکند واورا نزد ما نیاورد بر در خانه اش به دار آویخته خواهد شد وبهره اش از بیت المال لغو خواهد گردید./.
ادامه دارد(برداشت مستقیم از کتب تاریخی - روایی بویژه الارشاد شیخ مفید اعلی الله مقامه)
"السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف"
عمریست که از حضور او جا ماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم
{انّانحیط علما بانبائکم ولایغرب عنّاشیئی من اخبارکم}
امام عصر علیه السلام می فرماید:ما بر تمامی احوال واخبار شما آگاه و آشناییم وچیزی از شما بر ما پنهان نیست.
*رسیدن نامه ی مردم کوفه در دعوت از امام (ع)به کوفه ودرخواست آنها مبنی بر بیعت با امام وقبول پیشوایی وامامت بر مردم در 10 رمضان
*جواب امام(ع)به مردم کوفه همراه بااعزام پسر عمویش جناب مسلم بن عقیل به سمت آن شهر
*در این نامه آمده است :«سخن بیشتر شما این بوده که :برای ما امام وپیشوایی نیست پس به سوی ما بیا شاید خداوند به وسیله ی تو ما را بر حق وهدایت گرد آورد ومن پسر عمو وکسی که مور اطمینان من می باشد یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما گسیل داشتم تا اگر مسلم برای من نوشت که رای واندیشه ی شما ودانایانتان همانند آنچه در نامه هاتان خواندم بود ان شاءالله به زودی به نزد شما خواهم امد».
*امام (ع) در این نامه به ویژگی شاخص حاکم اسلامی اشاره نمودند:«به جانم سوگند!امام وپیشوا نیست جز آن کس که به کتاب خدا درمیان مردم حکم کند ،وبه دادگستری وعدالت به پا خیزد وبه دین حق دینداری کندوخود را در آنچه مربوط به خداست نگهداری کند».
ادامه دارد (برداشت مستقیم از منابع تاریخی -روایی بویژه کتاب الارشاد شیخ مفید رحمةالله علیه)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
بایگانی
اشتراک