سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 559296

  بازدید امروز : 233

  بازدید دیروز : 6

ناب - طالب پور

 
خداوند سبحان، کسی را که صاف و بی آلایش، آسان گیر و در راه باشد، دوست دارد . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: حمید طالب پور ::: پنج شنبه 92/2/19::: ساعت 11:40 عصر

 به نام خدا

1391

     * او مردی با تقوا وپرهیزکار بود . همیشه از بغداد به کاظمین می رفت ومرقد مطهر امام کاظم وامام جواد علیهما السلام را زیارت می کرد .  او تعریف کرده است :

{ مقداری خمس بر عهده ام بود ؛ به خاطر همین به نجف رفتم تا آن را به مراجع تقلید بدهم . بعد از دادن سهم خمس از کاظمین به سمت بغداد حرکت کردم . مقداری از راه را رفته بودم که با سیدی بزرگوار روبرو شدم .او عمامه ای سبز بر سر داشت وبر گونه اش خالی مشکی آشکار بود . نزدیک من آمد وسلام کرد . به گرمی با من دست داد ومرا در آغوش کشید وبه من فرمود: « خیر است؛ کجا میروی؟ »

 گفتم : < زیارت کرده واینک عازم بغداد هستم >

گفت : « شب جمعه است؛ برگرد به کاظمین تا گواهی دهم؛ از دوستان جدم امیرالمؤمنین علیه السلام واز دوستان ما هستی» .

گفتم : < مرا از کجا می شناسی و از کجا می دانی که من در پی کسی بودم که گواهی دهد من از دوستان امیرالمؤمنین هستم؟ >

 گفت: «چگونه کسی که حق مرا به وکلایم می رساند ؛ نشناسم ؟ »

گفتم : < کدام حق؟ >

فرمود: « همان حقوقی که به وکیلم دادی » .

گفتم : < وکیل شما کیست ؟ >

فرمود : « شیخ محمد حسن» (نام یکی از مراجع تقلید آن زمان ، که من خمس خود را به او داده بودم ).

 شگفت زده شدم ، فکر کردم شاید از دوستان قدیمی است ومن فراموشش کرده ام ؛ چون او مرا با اسم صدا می زد . در این مسأله هم مانده بودم که چگونه این سید ؛ بزرگترین علما را وکیل خود می خواند .

با هم صحبتهایی کردیم تا به کاظمین رسیدیم . کنار در ورودی ایستادیم . فرمود : «زیارت بخوان»

گفتم : < سرورم ! من نمی توانم خوب بخوانم > .

 برایم زیارت نامه خواند . به تک تک امامان سلام گفت وپس از نام مبارک امام عسکری علیه السلام رو به من کرد وگفت : « آیا امام زمانت را می شناسی ؟ »

گفتم : < بله می شناسم >.

فرمود : « پس به او سلام کن »

گفتم : < السلام علیک یا صاحب الزمان یابن الحسن ! >

تبسم کرد وفرمود :  « علیک السلام ورحمة الله وبرکاته » }  (1)

 

 پاورقی :

1)هشت قدم در کوچه باغ انتظار، مرکز تخصصی مهدویت، ص 50      

و نقل مفصل تر در کتاب 

 نجم الثاقب ، حاج میرزا حسین طبرسی نوری ، باب 7  ، ص 484، حکایت 31


 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

اشتراک