بازدید امروز : 262
بازدید دیروز : 6
به نام خدا
روز مادر و هفته ی زن مبارک باد
سروده ی پر مغز و بسیار زیبایی از جناب آقای سازگار در حدود 300 بیت در وصف حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) ؛که قسمتی از آن به همه ی مادران بزرگوار وزنان فداکار تقدیم می گردد :
ای بهشت قرب احمد فاطمه
لیله القدر محمد فاطمه
ای خدا مشتاق یا رب یا ربت
ای سلام انبیا بر زینبت
عالم خاکی محیط غربتت
آفرینش گشته گُم در تربتت
کاروان دل روان در کوی تو
قبلة جان محمد روی تو
عصمت حق کوثر پیغمبری
بلکه زهرای محمد پروری
مشعل شب های احیای علی
نقش لبخندت مسیحای علی
خانة کوچک پناه عالمت
عمر خلقت یک دم از عمر کمت
عمر تو بالاتر از ارض و سما ست
هیجده سالت اگر خوانم خطاست
گرچه در این گردش لیل ونهار
زیستی با خاکیان هجده بهار
اولین نور ، آخرین روشنگری
هم ازل را هم ابد را مادری
خلق عالم سائل و روزی خورت
لیف خرما وصله های چادرت
ای سه شب بی قوت و از قوت تو سیر
هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر
وحی بی ایثار تو کامل نشد
هل اتی بی نام تو نازل نشد
آن که خاک مقدمش جان همه
گفت جان من فدای فاطمه
ای که در تصویر انسان زیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی
فوق هر تعریف و هر تفسیر هم
پاکتر، از آیه تطهیر هم
ای سجود آورده بر پای تو سر
ای خدا هم از نمازت مفتخر
مرتضی را محو صحبت کرده ای
غرق در دریای حیرت کرده ای
مدح تو کی با سخن کامل شود
وحی باید بر قلم نازل شود
آفرینش مانده حیرانت بسی
به که نشناسد مقامت را کسی
بیم دارم هر که بشناسد تو را
در مقام بندگی خواند خدا
ای دو عالم قبضه ای در مشت تو
وی زمام خلق در انگشت تو
انبیا را رهبری کن فاطمه
اولیا را مادری کن فاطمه
خاک را فیض تو آدم می کند
فضه ات اعجاز مریم می کند
بر در بیتت مقام قنبری
نیست کم از رتبه ی پیغمبری
آسمانی ها مسلمان تواند
بندة مقداد و سلمان تواند
آنچه هست و نیست فیض عام توست
خوش ترین ذکر امامان نام توست
از نبی تا حضرت مهدی همه
ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه
خلق عالم بر درت استاده اند
انبیا در محضرت استاده اند
سائل بیت گلینت عالمی
بسته نبود باب احسانت دمی
ای گدا با کوه غم خرسند تو
حلّ صد مشکل زگردنبند تو
ای مهار ناقه ات زلف عفاف
پیرهن بخشیده در شام زفاف
عفو را نازم که گِرد بسترت
قاتلت هم نیست نومید از درت
سینة تو جنت پیغمبر است
دامنت تا صبح محشر کوثر است
عیسی از لطف تو صاحب دم شده
آدم از خاک رهت آدم شده
اخترانت جمله ماه عالمند
دخترانت خوبتر از مریم اند
دست بوس قنبرت فرزانگی
خاک پای فضه ات مردانگی
از شب میلاد تا آخر نفس
مصطفی یک دست را بوسید و بس
آن هم ای دست خدا دست تو بود
ای بر آن لب ها و دست تو درود
زهره وام النجوم الظاهره
راضیه مرضیه زهرا طاهره
خاک، مشتاق سجود فضّه ات
کلّ قرآن در وجود فضه ات
تا ابد بادا سلام از داورت
بر تو و دامان زینب پرورت
مرغ جان را آشیان در بام تو
نقش قلب آفرینش نام تو
ای خدا را کلک قدرت در کفت
نام ما را ثبت کن در مصحفت
عقل کل، از کل هستی شد جدا
تا چهل شب کرد خلوت با خدا
این چهل شب در سرش شور تو بود
بهر استقبال از نور تو بود
چون تو ذات کبریا گوهر نداشت
از محمد دوستی بهتر نداشت
بهترین گوهر زگوهر آفرین
هدیه شد بر شخص ختم المرسلین
دید پیغمبر بهای این گوهر
باشد از دریای هستی بیشتر
تا به شکر این گوهر گوید سپاس
گشت تا جوید یکی گوهرشناس
دید قدر این گوهر را در زمین
کس نداند جز امیرالمومنین
جز علی کفوی بر این گوهر ندید
مشتری زین مشتری بهتر ندید
تو، رسول الله، شویت بوالحسن
هر سه یک جانید با هم در سه تن
پس توئی ای عرش حق را قائمه
هم محمد هم علی هم فاطمه
گر علیِّ عالی اعلا نبود
بر تو چون ذات خدا همتا نبود
ای امیرالمومنین حیران تو
کیست تا گوید سخن در شأن تو
مسجد الاقصای دل پروانه ات
کعبه مشتاق طواف خانه ات
در طواف خانه ات افلاکیان
گوی سبقت برده اند از خاکیان
خانه ای دیوار و سقف آن ز گل
خشت خشتش از محمد برده دل
خاک آن با خون دل آمیخته
در حیاتش یک جهان جان ریخته
خانه نی رشک گلستان خلیل
آب بارانش سرشک جبرئیل
آستان آن صفا بخش صفا
حجره اش معراج روح مصطفی
آسمان آورده بر بامش پناه
سر زده در آن دو خورشید و دو ماه
مطبخش را روفتند از زلف حور
وز تنورش می رود بر عرش، نور
اختران شمع دل افروز شبش
کوثر و ساقی کوثر صاحبش
عالمی پروانه و این خانه شمع
آفرینش گرد آن گردیده جمع
دل در این کاشانه تسکین یافته
هل اتی زین خانه آزین یافته
برتر از افلاکیانی فاطمه
از چه بین خاکیانی فاطمه
آسمانیها تو را نشناختند
چون زمین را زادگاهت ساختند
از چه رو ای برتر از افلاکیان
سایه افکندی بفرق خاکیان
خانه گل جایگاه حور نیست
تیرگی را نسبتی با نور نیست
ما ز تو اما تو از ما نیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی
در تو تشریف خدایی یافتم
اقتدار کبریایی یافتم
هوش و عقل و بینشم رفته زدست
بیم از آن دارم شوم زهراپرست
چون ببیند چشم احساسم تو را
با کدامین عقل بشناسم تو را
بشکن از مرغ عروجم بال و پر
تا نگیرم اوج از این بیشتر
باید این جا لال و کور و کر شوم
ورنه یا دیوانه یا کافر شوم
گرچه عمری در پناهت زیستیم
آن که بشناسد تو را ما نیستیم
با وجود آن همه نعت سپاس
ناشناسی ناشناسی ناشناس
باید این جا لب فرو بست از بیان
روز محشر قدر تو گردد عیان
شمع جمع اهل محشر چِهر تواست
مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست
جز تولّای تو دست آویز نیست
بی تو رستاخیز رستاخیز نیست
دستگیر خلق در محشر توئی
منجی و بخشنده و داور توئی
نار زندانی شود در بند تو
خشم گردد مِهر با لبخند تو
شعله های خشم، باغ گل شوند
رعدها آوازة بلبل شوند
حق به محشر محور جودت کند
آن قدر بخشد که خشنودت کند
محشر از فیض تو گلباران شود
عفو، مشتاق گنه کاران شود
صحنة محشر همه پابست توست
اختیار نار و جنّت دست توست
مهر تو روز قیامت هستِ ماست
ریشه های چادرت در دست ماست
روز محشر کار ما با فاطمه است
نقش پیشانی ما یا فاطمه است
بی کسیم و جز تو ما را نیست کس
روز وانفسا تو را داریم و بس
ای ره جنّت ز باب رحمتت
نامه ها را شسته آب رحمتت
زشتی افعال ما را خاک کن
نامه اعمال ما را پاک کن
از کرامت بر جبین ما همه
ثبت کن هذا محب الفاطمه
محشر و بازار آن بازار تواست
نام کل خلق در طومار تواست
ای محمد زنده از لبخند تو
ای فدای یازده فرزند تو
تو قیامت را قیامت می کنی
بر امامان هم امامت می کنی
هر چه گویی ذات بی چون آن کند
گر تو خواهی نار را رضوان کند
این عجب نبود به یک یا فاطمه
حق دهد بر کار محشر خاتمه
بیم دارم با چنان لطف عظیم
قاتلت را هم رهانی از جحیم
بین خلق و نار حائل می شوی
با حسین خود مقابل می شوی
او کند با پیکر بی سر قیام
گوید از هر زخم تن مادر سلام
آن سلام و پاسخش بشنیدنی است
آن گلوی پاره پاره دیدنی است
باز در محشر، تو محشر می کنی
گریه بر آن جسم بی سر می کنی
محشر از اشک تو طوفان می شود
چشم ها یکباره گریان می شود
ناگهان آید یم رحمت به جوش
اشک ها سازد جهنم را خموش
این ندا خیزد زحلقوم همه
اشفعی لی اشفعی لی فاطمه
ای خلایق از ازل مهمان تو
باغ جنّت عاشق سلمان تو
فضّه ات را پای بر چشم ملک
قنبرت را جاه برتر از فلک
جان حیدر در لب خندان تو
هفت آبا خاک فرزندان تو
ای که از سر تا قدم پیغمبری
بلکه هم پیغمبری هم حیدری
ای محمد از تو دختر سرفراز
ای نماز آورده بر خاک نماز
حمد و تکبیر و دعا دلداده ات
سجده برده سجده بر سجّاده ات
در نمازت رخ، زشرم حیِّ فرد
گه سفید و گاه سرخ و گاه زرد
صبح می شد مهر رخسارت سفید
ظهر از آن نور، سرخی می دمید
شامگاهان بس که می رفتی زحال
زرد می گردید نور آن جمال
حیف از آن صورت که آخر شد کبود
برگ گل را طاقت سیلی نبود
تو به اهل آسمان شمع رهی
زهره ای منصوره ای وجه اللهی
زهره و رخسارة نیلی کجا
صورت حوریه و سیلی کجا
مسلمین، روی کلامم با شماست
نسل آینده، پیامم با شماست
این سخن فرموده پیغمبر است
منکر آن هر که باشد کافر است
گفت زهرا خلق من خوی من است
روح ما بین دو پهلوی من است
مکتب من زنده از این دختر است
نسل من پاینده از این دختر است
جاودان ماند از او آثار من
بلکه آزارش بود آزار من
ضبط کن ای چرخ فریاد مرا
بشنوید آیندگان داد مرا
ناسپاسان، دخت احمد را زدند
فاش می گویم محمد را زدند
آنچه بیداد خزان با یاس کرد
درد آن را باغبان احساس کرد
در پی حفظ حریم خویشتن
مرد باید پشت در آید نه زن
هیچ دانی دختر خیر البشر
از چه جای حیدر آمد پشت در
دید مولایش علی تنها شده
خانه اش محصور دشمن ها شده
بر دفاع شوهرش فردی ندید
بین آن نامرد ها مردی ندید
گفت باید پیش امواج خطر
یار بهر یار خود گردد سپر
من که تنها دختر پیغمبرم
پشت این در پیش مرگ حیدرم
فاطمه تنها طرفدار علیست
در هجوم دشمنان یار علیست
آن که باشد مرد این سنگر منم
اولین قربانی حیدر منم ...
شعر( میثم )آتش جان من است
شعله های قلب سوزان من است
شعر از : حاج غلامرضا سازگار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
بایگانی
اشتراک