بازدید امروز : 188
بازدید دیروز : 6
به نام خدا
دریکسالگی وبلاگ ،به یاد این غزل حافظ افتادم که فرمودند:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نمی دانم بر من چه آمده که در لحظات نوشتن این سطور منقلبم ؛ هم بر مصائب سید وسالار شهیدان حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام ویاران گرانقدرش وهم بر خویشتن می گریم که نفسهایم به سرعت به شماره می آید واز عمرم لحظه به لحظه کم می شود می دانم که فرزند این لحظاتم با اینکه او شتاب دارد اما من احساس شتاب نمی کنم ؛شتاب برای رسیدن، شتاب برای وصال ، شتاب برای تقرب ،شتاب برای انبساط وجود می دانم گذشته ام رفته وآینده ام محل تردید ،اما هرچه به حال می نگرم عملی نمی یابم ؛ نمی دانم چرا غافلم که شب وروز در من کارگرند واز من می گیرند اما من از آنها چیزی بر نمی گیرم ! چه زود می گذرد لحظات ،ساعات وروزها وماهها وسالهای عمر به مرگ نزدیک می شوم اما هنوز نیافته ام ،هنوز در مستی عاجل از آجل دورم آیا عمرم را در چیزی که نجاتم دهد صرف می کنم؟ آیا باور دارم ؛چه زود دیر می شود ؟ آیا قبل از "ای دریغا"زمان را در می یابم؟ تاکی؟ تا کجا؟ در کار خدا کوتاهی کردن! تا قلمِ نوشتنِ اعمال باز نایستاده تا دفتر اعمال بسته نشده تا نفسها ،گامهای آخرش را بر نداشته باید کاری کنم برای خدا کاری بکنم برای دین خدا کاری بکنم ، خدایا در زندگیم که برای دینت کاری نکردم شاید ،شاید در مرگم شاید در شهادتم ... برای همه ،سعادتمندترین زندگی وبا شرافت ترین مرگ را آرزو دارم ... وثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین ،واصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام ./.طالب پور
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
بایگانی
اشتراک