بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 22
به نام خدا
به یاد همه ی شهیدان ،بویژه شهدای گرانقدر دیارمان
یادم که می آید با شهید محمد قانعی وعباس میهن پرست ،سالیان طولانی همراه وهمیار بودیم ، در مدرسه وکوچه ، گاهی تا پاسی از شب ،سه نفری سر کوچه می نشستیم وچنان با هم مأنوس بودیم که گویا یک روح در سه بدن ، تفریح وکوه نوردی وکار وفعالیت ... درد وناراحتی مان ،شادی وسرورمان ،گویا مصداق بارز :
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند ، شده بودیم
دوران نوجوانی ،با همه ی فراز ونشیبش مملو از خاطرات همنشینی ومصاحبت با دوستانی بود که به بهانه های مختلف گرد هم می آمدیم ،گاهی در قالب تیم فوتبال ؛رفقایی چون شهیدان سیفی ،علی میهن پرست،جواد آزادی ،محمد علی قانعی و... که گاهی در ورزشگاه خاکی رزم آور یا زمینی که بعد از پیچ فاضل پشت بستنی فروشی آیینه درست کرده بودیم ویا زمینی که در پشت منزل شهیدان میهن پرست تهیه کرده بودیم ،مشغول فوتبال یا والیبال می شدیم یادم هست که در فوتبال مرا به عنوان کوچکترین عضو تیم می پذیرفتند واغلب به عنوان دروازبان می کاشتند.
رفقایی که بواسطه ی هم کوچه ومحله بودن ،به انواع بازی های دوران نوجوانی مشغول می شدیم یادم هست که با شهیدان جلیل حمامی ، مصطفی شعبانی ومجتبی الهی فر در زمینهای افتاده کنار خانه مان که حالا همه اش ساختمان شده ، گلوخ بازی می کردیم روزی از بد حادثه کلوخی از جانب یکی از دو نفر جلیل بود یا مجتبی مستقیم به کله ام اصابت نمود و پس از کمی خون ریزی بهبود پیدا کردم ،یک دفعه هم آقا مجتبی با هدفگیری دقیق چشمم را حسابی نوازش داد، البته من هم در مواردی تا مرز شکستن سر وزخمی شدنشان پیش رفتم به هر حال، دوران ... .
معلمانی چون شهید حسین زاده که از عطر وجود خالصشان ،جانمان از گوهر معارف اسلام ناب وایمان حقیقی لبریز می شد وهنوز مدیونشانیم .
گاهی به کتابخانه ی محل می رفتم ،کتابخانه ای که به نام یکی از علمای بزرگوار مان مزین است ، شهید کمالی متصدی کتابخانه ی آیت الله حایری (ره) که معروف بود به کتابخانه ی سر پیچ فاضل ، همیشه با خوش رویی ومتانت ،کتابهای قصه ی دوران نوجوانی ام را تأمین می کرد .
همکلاسی هایی چون شهیدان سرافراز،قانعی ،حسینی ،عسکری، میرزاده و...
همرزمانی چون شهیدان حمزه احمدی ،حسن عریان زاده، محمد رضا فتاحی ،علی پور حسینی (یا حسینی پور، تردید از من است انشاء الله در اولین فرصت که به زیارت بهشت شهدای شهر بروم نام درستش را می بینم، هر چند برای این عاشقان خدا، اسم ونام و قدرت وثروت و دنیای پر زرق وبرق، اصلا مطرح نبود و ذره ای علاقه به اینها نداشتند ) (با لطف وراهنمایی دوستان ،به یقین رسیدم که نام خانوادگی همکلاسی وهمرزمم، حسینی پور است)
رفقای طلبه ای که در مدرسه ی امام صادق (ع)مشغول تحصیل بودند شهیدان قیاس ، شفیعی،پایدار و...
یادشان به خیر چه رفقای با اخلاص وبا معرفتی داشتم ، اندیشه شان، عملشان بهشتی والهی بود ،کالبدی درزمین داشتند وروحشان در پرواز ، دلبستگی شان قرب الهی ، زمزمه شان کلام وحی وندای معصومین و آرزویشان لقاءالله .
اینها به کره ی خاکی تعلق نداشتند ،خاکیان لاهوتی و در همه حال عند ربهم بودند ؛در نهایت به وصال یار ،همان که همه ی وجودشان ،همه ی باورشان به او بود ،دست یافتند
یادشان هر لحظه گرامی وراهشان روشنگر طریقمان باد .
با ذکر صلواتی ،پیوند وقربمان را به آنها بیافزاییم .
«اللهم صلّ علی محمد وآل محمد وعجّل فرجهم »
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
بایگانی
اشتراک