سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 552098

  بازدید امروز : 49

  بازدید دیروز : 94

ناب - طالب پور

 
دوست داشتن اولیای خداوند متعال، واجب است . همچنین، دشمنی با دشمنان خدا و بیزاری از آنان وپیشوایانشان، واجب است . [امام رضا علیه السلام]
 
نویسنده: حمید طالب پور ::: یکشنبه 91/11/1::: ساعت 4:13 عصر

 

به نام خدا

رفقا ! چگونه رنگ خدایی بگیریم؟ آیا می شود بنده ی واقعی خدا شد ؟ فکر می کنم اول قدم اینکه خدا را بشناسیم وسپس خود را به او بسپاریم :

آنکه با نمرود این احسان کند          ظلم کی با موسی عمران کند

(فاعتبروا یا اولی الالباب)

(ادامه ی یادداشت زیبا وعبرت آموز قبلی) قسمت دوم؛

  ...کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک

رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

  *

بندها را تار و پود از هم گسیخت

موج از هر جا که راهی یافت ریخت

  *

هرچه بود از مال و مردم را ببرد

زآن گروه رفته ، طفلی ماند خرد

  *

طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت

 

بحر را چون دامن مادر گرفت

  *

موجش اول وهله چون طومار کرد

تند باد، اندیشه ی پیکار کرد

  *

بحر را گفتم دگر طوفان مکن

این بنای شوق را ویران مکن

  *

در میان مستمندان فرق نیست

این غریق خرد بهر غرق نیست

  *

صخره را گفتم مکن با او ستیز

قطره را گفتم ، بدان جانب مریز

  *

امر دادم باد را ،کان شیر خوار

گیرد از دریا ، گذارد در کنار

  *

سنگ را گفتم به زیرش نرم شو

برف را گفتم که آب گرم شو

  *

صبح را گفتم به رویش خنده کن

نور را گفتم دلش را زنده کن

  *

لاله را گفتم که نزدیکش به روی

ژاله را گفتم که رخسارش بشوی

  *

خار را گفتم که خلخالش مکن

مار را گفتم که طفلک را مزن

  *

رنج را گفتم که صبرش اندک است

اشک را گفتم مکاهش کودک است

  *

گرگ را گفتم تن خردش مدر

دزد را گفتم گلوبندش مبر

  *

بخت را گفتم جهان داریش ده

هوش را گفتم که هوشیاریش ده

  *

تیرگیها را نمودم روشنی

ترس ها را جمله کردم ایمنی

  *

ایمنی دیدند و نا ایمن شدند

دوستی کردم مرا دشمن شدند

  *

کا رها کردند اما پست و زشت

ساختند آیینه ها اما ز خشت

  *

تا که خود بشناختند از راه، جاه

چاهها کندند مردم را به راه

  *

روشنیها خواستند اما ز دود

قصر ها افراشتند اما به رود

  *

قصه ها گفتند بی اصل و اساس

دزدها بگماشتند از بهر پاس

  *

جامها لبریز کردند از فساد

رشته ها رشتند در دوک عناد

  *

درس ها خواندند اما درس عار

اسبها راندند اما بی فِسار

  *

دیو ها کردند و دربان و وکیل

در چه محضر محضر حی جلیل

  *

وا رهاندیم  آن غریق بی نوا

تا رهید از مرگ، شد صید هوا

 *

آخر آن نور تجلی دود شد

آن یتیم بی گنه ، نمرود شد

  *

رزمجویی کرد با چون من کسی

خواست یاری از عقاب و کرکسی

  *

برق عجب، آتش بسی افروخته

وز شراری خانمانها سوخته

  *

خواست تا لاف خداوندی زند

برج و باروی خدا را بشکند

  *

رای بد زد گشت پست و تیره رای

سر کشی کرد و فکندیمش ز پای

  *

ما که دشمن را چنین می پروریم

دوستان را  از نظر چون می بریم

  *

آنکه با نمرود این احسان کند

ظلم کی با موسی عمران کند

  *

این سخن، پروین، نه از روی هواست

هر کجا نوریست ، ز انوار خداست

(پروین اعتصامی)


 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

اشتراک