وبلاگ :
ناب - طالب پور
يادداشت :
حساب احتمالات در تعطيلي وبلاگ
نظرات :
0
خصوصي ،
7
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
من
استاد سلام
مطلب ذيل را بخوان شايد شما کارتان مصداق کار خداي باشد که براي گنجشک انجام داد/
حال شروع کار وفعاليت شما در عرصه مجازي براي بعضي وبلاگ نويسان شايد اين باشد نعوذ بالله شما خدا نيستيد ولي براي نجات عده اي که داشتند ويران مي شدند ولب به شکايت گشوده بودند منجي بوديد
(((((((((روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: "مي آيد. من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد." و سرانجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب هايش دوختند ، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: "با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست!" گنجشك گفت: "لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سر پناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود ؟ چه مي خواستي از لانه محقرم، كجاي دنيا را گرفته بود؟" و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست.
سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت: "ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي." گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: "و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي..." اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد...!
پاسخ
سلام اميد داريم خداوند به همه در مسير بندگي كمك كند .در پناه خدا